میروم از شهر خود بیرون
((در خیابان های سرد شب
جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست))
در کسی اندیشه ی ماندن چرایی نیست؟
میروم تا شهر تنهایی کاروانی نیست
یاری نیست
آه ای کولی افسونگر
کیسه ات خالیست باری نیست
میروم حسرت به دل زیرا بین ما اکنون وداعی نیست
از توی آشفته دل حتی صدایی نیست
میروم از دور میبینی
زمزمه شاید کنی بدرود